به نام او به یاد او برای او
من با این که همیشه توی انتخاب موضوعی که میخوام بنویسم مشکل دارم ولی الان دلم هوای نوشتن رو کرد .....
نوشتن برای تو به خاطر تو......
می دونی وقتی به عظمتت پی بردم وقتی تازه داشتم تورو میشناختم انگار یه لحظه یه جایی خودمو گم کردم و خوب ادمی که خودشو گم کنه دست به هر چیزی میزنه تا بفهمه کجاست خود واقعیشو پیدا کنه و من هم دست به هر چیزی زدم تا خود واقعیمو پیدا کنم به قول حسین منزوی که میگه چه سرونوشت غم انگیزی که کرم کوچک ابریشم تمام عمر قفس میبافت ولی به فکرپریدن بود و من این قفسو وقتی می بافتم که دنبال خودم میگشتم !!
وقتی این قفسو خودم کامل کامل برای خودم بافتم و ساختمش و توی تاریکیش به سیاهی و پوچی رسیدم تازه با تمام وجود این حرفو با گوش دلم درک کردم که درنتو بشناس تا بتونی بیرونتی درک کنی و من به این فکر کردم که شاید همه ی کرم ها مثل هم باشن اما یکیشون میشه پروانه و یکیشونم میشه زالو!!!
و به این پی بردم که اون کرم وقتی میتونه پروانه بشه که عمق وجودش روتوی اون تاریکی دیده واونم تو بودی وقتی درهای رحمتت رو براش باز میکردی اخه خودت گفتی و توکل علی الله وکفی بالله وکیلا وبه خدا توکل کن که تکیه گاه بودن خدا کافیست